افکار منفی در دوران کنکور

 سلام به همه شما دوستان عزیز! امیدوارم حال دلتون خوب باشه و روزهاتون پر از انرژی مثبت. امروز می‌خوام درباره یه موضوعی باهاتون حرف بزنم که فکر کنم خیلی‌هاتون باهاش روبه‌رو شدید؛ یه حس و حال آشنا که گاهی توی ذهن همه‌مون چرخ می‌زنه. اون فکرایی که میاد سراغمون و میگه “اگر نشه چی؟” یا “نکنه یه وقت به هدفم نرسم؟” این فکرا انگار یه جورایی مهمون ناخونده ذهنمون میشن، چه بخوایم چه نخوایم. حالا بیاید یه کم با هم درباره این موضوع گپ بزنیم و ببینیم چطور می‌تونیم باهاش کنار بیایم یا حتی ازش به نفع خودمون استفاده کنیم.

من یه کتابی خوندم به اسم فنون درمان رابطه که به نظرم خیلی قشنگ این موضوع رو باز کرده. توی این کتاب چند تا سوال جالب مطرح شده که فکر کردم بد نباشه من به عنوان یه راوی، این سوالا رو براتون بخونم و شما هم توی ذهنتون یه کم بهشون فکر کنید یا حتی اگه دلتون خواست، جوابشون رو برام بنویسید. آماده‌اید؟ خب بریم سراغ سوالا!

سوال اول: “اگر نشه چی؟” و فکرای پشتش

فکر کن ببین، این “اگر نشه چی؟” دقیقاً چه چیزایی رو توی ذهنت میاره؟ مثلاً یه وقتایی به خودت میگی: “اگر الان زیست و فیزیک و فلسفه رو بخونم، ولی سر کنکور همه‌چیز یادم بره چی؟” یا “اگر اینستاگرام رو کنار بذارم، ولی بازم تمرکزم بهتر نشه چی؟” یا حتی “اگر دوستم رو که حواسمو پرت می‌کنه کنار بذارم، ولی بازم حالم بهتر نشه چی؟” این فکرا انگار یه چرخه‌ست که توی سرمون می‌چرخه و ول کن نیست. حالا یه لحظه به این فکر کن: این سوالا دارن بهت چی میگن؟ آیا واقعاً فقط دارن اذیتت می‌کنن یا شاید یه پیامی پشتشون باشه؟

نویسنده کتاب، آقای لیهی، یه نکته جالبی رو مطرح کرده. میگه گاهی این نگرانی‌ها و فکرای منفی، یه جورایی مثل یه سپر از ما محافظت می‌کنن. چطور؟ خب مثلاً وقتی مدام به خودت میگی “اگر نشه چی؟”، کم‌کم ذهنت آماده میشه که با اون موقعیت روبه‌رو بشه. حالا اگه خدایی نکرده اون اتفاق بد بیفته، چون قبلاً بهش فکر کردی، شوک و استرسش کمتره. مثلاً فرض کن کنکور دادی و نتیجه اون چیزی که می‌خواستی نشد. اون موقع میری پیش مشاور و میگی: “دیدی گفتم نمیشه؟ تو هی می‌گفتی بخون!” انگار توی این موقعیت هم یه جورایی برنده شدی، چون پیش‌بینی‌ات درست از آب دراومده. از یه طرف اگه قبول بشی که دیگه به‌به و چه‌چه، از اون طرف اگه نشه هم میگی “من که گفتم!” و یه حس رضایت عجیب بهت دست میده. انگار این نگرانی یه جورایی ذهنت رو آماده کرده که هر نتیجه‌ای رو بپذیری.

سوال دوم: آیا دنبال یقین توی همه‌چیز هستی؟

حالا بریم سراغ سوال بعدی که به نظرم خیلی فکر برانگیزه. آیا تو از اونایی هستی که توی هر چیزی دنبال یه قطعیت و یقین کامل می‌گردی؟ مثلاً می‌خوای مطمئن باشی که اگه امروز درس بخونی، صددرصد فلان رتبه رو میاری؟ یا اگه الان اینستا رو کنار بذاری، حتماً تمرکزش میاد؟ به نظرت واقعاً همچین یقینی توی زندگی وجود داره؟

اگه یه کم به دور و برمون نگاه کنیم، انگار همه‌چیز با یه احتمال همراهه. مثلاً همین امروز که از خونه میری بیرون، احتمال داره یه ماشین بزنه بهت، یا گوشیت از دستت بیفته و بشکنه، یا ماشینت خراب بشه. حتی اگه بخوای برنامه‌ریزی کنی که امروز ساعت ۵ درس بخونی، شاید یهو برق بره یا یه مهمون ناخونده بیاد! انگار این عدم قطعیت، یه بخش جدا نشدنی از زندگیه. حالا به نظرت این که بخوایم توی همه‌چیز به یه یقین برسیم، منطقیه؟ یا شاید بهتره با این احتمالا کنار بیایم و به جاش روی چیزایی که دست خودمونه تمرکز کنیم؟

سوال سوم: آیا همه‌چیز خطرناکه؟

سوال بعدی که توی کتاب مطرح شده اینه: آیا فکر می‌کنی همه‌چیز توی دنیا خطرناکه، مگه اینکه صددرصد مطمئن باشی که هیچ خطری نداره؟ مثلاً یه عده هستن که فقط چیزایی رو امن می‌دونن که کاملاً بدون ریسک باشه. به خاطر همینم ترجیح میدن توی دایره امن خودشون بمونن؛ مثلاً ساعت‌ها توی اینستاگرام بچرخن، چون اونجا همه‌چیز قابل پیش‌بینیه و خیالشون راحته. ولی اگه بخوای از این دایره بزنی بیرون و مثلاً بری سراغ درس خوندن، یهو با یه دنیا عدم قطعیت روبه‌رو میشی. اینجاست که خیلی‌ها می‌ترسن و برمی‌گردن به همون دایره امنشون.

حالا سود و زیان این باور چیه؟ از یه طرف، این دایره امن باعث میشه استرس کمتری داشته باشی، چون همه‌چیز قابل کنترله. ولی از طرف دیگه، همین که نمی‌خوای ریسک کنی، باعث میشه هیچ‌وقت به اون هدفای بزرگت نرسی. مثلاً اگه قرار باشه فقط توی اکسپلور اینستا بچرخی، هیچ‌وقت نمی‌فهمی اگه درس خونده بودی، چه رتبه‌ای می‌تونستی بیاری. به نظرت این معامله به صرفه‌ست؟

یه پیشنهاد: تمرکز روی حال

حالا بیاید یه کم از این فکرای “اگر نشه چی؟” فاصله بگیریم و به جاش به حال و همین روزا فکر کنیم. مثلاً به برنامه امروزت، به آزمونی که هفته دیگه داری، یا به کارایی که توی این هفته باید انجام بدی. به نظرت اگه تمرکزت رو بذاری روی همین چیزای نزدیک، حس بهتری پیدا نمی‌کنی؟ انگار وقتی به جای فکر کردن به آینده دور، روی همین امروز و فردا زوم می‌کنی، یه حس توانمندی بهت دست میده. یه جورایی انگار زورت بیشتر میشه، چون داری روی چیزایی کار می‌کنی که دست خودته و می‌تونی کنترلشون کنی. یه لحظه بهش فکر کن؛ به نظرت این تغییر دیدگاه نمی‌تونه حالتو بهتر کنه؟

اطمینان آدمای دور و برمون

یه موضوع دیگه که خیلی جالبه، اینه که آدمای دور و برمون چطور بهمون اطمینان میدن. مثلاً دوستت میگه: “بخون بابا، قطعاً قبول میشی!” معلم میگه: “تو فقط بخون، به خدا نتیجه می‌گیری!” یا مامان و بابا میگن: “ما مطمئنیم که موفق میشی!” این حرفا یه لحظه حالتو خوب می‌کنه، مگه نه؟ انگار یه انرژی می‌گیری و دو سه روز اول با انگیزه میری سراغ درسات. ولی بعد چی؟ روز چهارم انگار دوباره بادتم خالی میشه و برمی‌گردی سر خونه اول.

به نظرت چرا اینطوریه؟ من فکر می‌کنم علتش اینه که هیچ‌کدوم از ما، نه من، نه تو، نه مشاور، نه معلم و نه حتی مامان و بابا، پیشگو نیستیم! ما نمی‌تونیم آینده رو با یقین کامل پیش‌بینی کنیم. این اطمینانایی که بهت میدن، یه جور دلگرمیه، ولی چون پایه محکمی پشتش نیست، اثرش زود می‌پره. حالا این که گفتم پیشگو نیستم، یه شوخی هم باهاتون بکنم؛ اگه پیشگو بودم، به جای اینکه خودمو مشاور خطاب کنم، می‌گفتم من جادوگرم یا شایدم پیامبر! ولی خب، واقعیت اینه که هیچ‌کدوممون نمی‌تونیم آینده رو تضمین کنیم.

بدترین، بهترین و محتمل‌ترین نتیجه

حالا بریم سراغ یه موضوع دیگه: بدترین، بهترین و محتمل‌ترین پیامد این فکرای “اگر نشه چی؟” چیه؟ بدترینش شاید این باشه که قبول نشی و به هدفت نرسی. بهترینش اینه که یه رتبه توپ بیاری و همه رو غافلگیر کنی. محتمل‌ترینشم اینه که بسته به تلاشت، یه نتیجه متوسط بگیری. خب حالا یه سوال: چه کارایی می‌تونی بکنی که جلوی اون بدترین پیامد رو بگیری؟ درس خوندن بیشتر؟ تست زدن؟ ساعت مطالعه‌ات رو بالا بردن؟ و از اون طرف، چی باعث میشه اون بدترین نتیجه اتفاق بیفته؟ چرخیدن توی اینستا؟ بی‌کیفیت درس خوندن؟ فرار کردن از برنامه‌ات؟

بیا یه کم به این سوالا فکر کنیم. جواب دادن بهشون می‌تونه یه نقشه راه جلوی پات بذاره. مثلاً اگه بدونی تست زدن بیشتر می‌تونه شانس موفقیتت رو بالا ببره، چرا از همین امروز شروع نکنی؟ یا اگه می‌دونی اینستا وقتتو می‌خوره، چرا یه کم محدودش نکنی؟ اینا چیزاییه که دست خودته و می‌تونی تغییرشون بدی.

حرف آخر

خب دوستان، امیدوارم این گپ و گفت یه کم بهتون کمک کرده باشه که به این فکرای “اگر نشه چی؟” یه جور دیگه نگاه کنید. گاهی این نگرانی‌ها بد نیستن، چون آماده‌مون می‌کنن برای هر نتیجه‌ای. ولی از اون طرف، نباید بذاریم این فکرا ما رو فلج کنن. بیاید به جاش روی حال و چیزایی که توی دسترسمونه تمرکز کنیم و قدم به قدم جلو بریم. شما رو به خدای بزرگ می‌سپارم و امیدوارم همیشه موفق باشید! نظرتون چیه؟ این سوالا تونست یه کم ذهنتون رو قلقلک بده؟ برام بنویسید!

۵ روز مشاوره رایگان با ما

"*"فیلدهای ضروری را نشان می دهد